انسان در جستجوی معنی

            نام کتاب: انسان در جستجوی معنی             

            نویسنده: ویکتور امیل فرانکل                                   مترجم: اکبر معارفی

            گردآوری کننده: معصومه عباسی

پيش‌درآمد: دكتر فرانكل نويسنده و كارشناس بيماريهاي رواني گاهگاهي ازبيماراني كه از دردهاي كوچك و بزرگ خود مي‌نالند مي پرسد: « چرا خودتان را نمي‌كشيد؟» و از پاسخ‌ها غالباَ راهي براي درمان بيماری‌‌ها مي‌يابد.

در اين كتاب دكتر فرانكل از تجربه‌هايي كه باعث كشف لوگوتراپي گرديد گفتگو مي‌كند وي مدتي دراز در تنگناي زندان فشرده نازيان اسير بود و همه چيز خودرا از دست داد. چگونه او كه همه چيز را از دست داده، همه ارزش‌ها را رو به زوال ديده، رنجور از گرسنگي، سرما، خشونت، وحشي گري، و هر دم به انتظار مرگ نشستن، زندگي را شايسته نگاهداري دانسته است؟

در مقايسه بين روش فرويد و فرانكل مي‌توان گفت كه هر دو پزشك توجه خود را به درمان نوروزها  NEUROSES)) معطوف كرده‌اند. فرويد ريشه اين بيماري‌ها را در اضطراب‌هاي حاصله از انگيزه‌هاي ناآگاه مي‌دانست اما فرانكل آنها را برچند نوع مي‌داند و بعضي از آنها را انديشه زاد مي‌نامد يعني بيمار از پيدا كردن معنايي در زندگي ناتوان است. فرويد بيكامي در زندگي جنسي را تأييد مي كند و فرانكل در معني جويي آن.

از اين سرگذشت خواننده درس بسيار مي‌گيرد مي‌‌‌بيند كه انسان وقتي«چيزي براي از دست دادن بجز اين زندگي لخت و عور و مسخره ندارد چه خواهد كرد؟

اولين حسي كه به نجات فرد مي‌‌‌‌‌آيد كنجكاوي سرد و جدامانده ايست براي ديدن عاقبت كار. پس از آن تلاشي است براي نگهداري اين نيمه‌جان كه احتمال حفظ آن ناچيز است.

گرسنگي، حقارت، ترس، عصبانيت عميق را فقط تصويري از محبوب، مذهب، آسان‌گيري و حتي زيبايي آفتاب شامگاهي تا اندازه‌اي آرامي مي‌بخشد. اما اينها نيز به شرطي ميل به زندگي را تقويت مي كند كه معنايي به زندگي برهنه زنداني بدهد؟

سرگذشتي در اردوي اسيران

اين كتاب: شرح اتفاقات و وقايع زندان نيست بلكه سرگذشتي است از آنچه بر سر يك زنداني آمده است. سرگذشتي كه كرورها مردم به آن گرفتار شده‌اند و از آن رنج برده‌اند.

اين نوشته تلاشي است براي نشان دادن اينكه روزانه اردوي اسارت چگونه در انكار زندگي زنداني معمولي اثر مي‌گذاشت. اين كتاب سرگذشتي است از فداكاريها و رنجهاي برخي از محرومين ناشناس و ناشناخته. از آناني كه بر دوش و بازو نشان شخصي نداشتند.

– سه مرحله واكنش روحي در زنداني عبارتند از

1)ورود به زندان             2)آلوده زندگي روزمره زندان شدن              3)دوره رهايي

– نشانه دوره اول يعني مرحله ورود به زندان، شوك و ضربه روحي بود.

زندان و شكنجه، همه وسايل‌‌مان را گرفتند. تنها دارايي‌‌مان وجود برهنه‌مان بود، ديگر چه چيزي برايمان مانده بود كه ما را با گذشته پيوند دهد، شايد يكي از واكنش‌ها نسبت به اين مسائل، خنده و شوخي باشد در مورد خود و ديگران.سپس كنجكاوي كه بعداً چه اتفاقي خواهد افتاد. از جزیي‌ترين مسائل تا كلي‌ترين آنها. مثل اينكه ‎آيا مي‌توان در اين مكان كثيف و… بي هيچ رختخوابي خوابيد؟و… .

به قول داستايوفسكي«انسان موجودي است كه به هر چيز خو مي‌گيرد» و ما بعد از مدتي حتي به اتاقهاي گاز آن اردوگاه عادت كرديم و ديگر برايمان هراسناك نبود… .

– واكنش غير‌طبيعي در برابر وضع غير‌طبيعي رفتاري طبيعي است.

– مرحله دوم: مرحله بيدردي و بي‌حسي و خونسردي نسبي است تا به مرگ احساسات رسيدن، همه اينها باعث مي‌شد تا در برابر آزارها و تازيانه‌هاي هر روز كرخت شوند و به وسيله اين كرخت شدن و حس نكردن زنداني خود را با غلافي محافظ مي‌پوشاند.

– گاهي مواقع درد بدني نيست كه انسان را رنج مي‌دهد بلكه  آنچه انسان را ناراحت مي‌كندعذابي ‌است روحي به علت ظلم و بيدادگري.

– بي‌دردي مهمترين علامت مرحله دوم و وسيله‌اي لازم براي دفاع شخصي بود، حقيقت تار شده بود و همه سعي و حواس و عواطف به يك مسئله توجه داشت. بقاي نفس و يا نگهداري دوستي عزيز.

– در همه مسائل بين زندانيان خمودی وجود داشت غیر از دو مسئله: سياست و مذهب.

* علايق مذهبي به عمق و سرعتي كه در زندان  تجلي مي‌كرد نشانه‌اي از حد اعلاي صميميت بود. ژرفا و نيروي اين ايمان همه تازه‌واردين را به شگفتي مي‌انداخت.

* با وجود محكوم بودن به زندگاني بدني و روحي،زندگاني در اين اردوهاي متمركز گاهي زندگاني روحاني را عميق‌تر مي‌كرد. اشخاص حساس كه به زندگي فكري غني عادت داشتند در زندان  بسيار رنج كشيدند اما كمتر به وجود اصلي و دروني آنها زياني رسيد.

– عشق هدف‌ نهايي زندگي است و بزرگترين مقصودي است كه بشر مي‌تواند آرزو كند آن وقت معناي بزرگترين رمزي را كه شعر انساني و فكر انساني و ايمان اظهار كرده است دريافتم كه «نجات انسان درعشق و با عشق است» اگرچه همه چيز را از انسان بگيرند بازهم حتي اگر يكدم باشد مي‌تواند خوشبخت بماند يعني به محبوب خود بيانديشد.

– در بيچارگي شديد وقتي انسان نمي‌تواند هيچ كار مثبتي انجام دهد وقتي تنها كار شايسته اين است كه رنجهاي خود را شرافتمندانه تحمل كند. در چنين حالي مي‌ تواند با تصويري از محبوب در ضمير، خود را راضي و شاد نگه دارد.

– وقتي فكر به زندگي دروني مي‌پرداخت، زيبایي،هنر و طبيعت را بهتر از پيش درمي‌يافت و در زير اثر آنها گاهي زيست هولناك خود را از ياد مي‌برد.

  • شوخي از اسلحه‌هاي روح است براي حفظ نفس و به خوبي پيداست كه بيش از هر چيز ديگري بركناري لازم را به شخص مي دهد كه حتي اگر به مدت كوتاهي هم باشد بر هر وضعي چيره شود.

كوشش در برانگيختن قريحه بذله گويي و ديدن وقايع در پرتو نوري از مزاح، حيله‌اي است استادانه در فن زندگي و زنده ماندن.

  • رنج و ماتم چه بزرگ و چه كوچك، همه جان انسان را در بر مي گيرد. اندازه و شدت آن نسبي است يك حادثه كوچك مي تواند روح انسان را پر از شادي كند.
  • عده اي از تصميم و ابتكار مي ترسيدند زيرا تصور مي كردند كه در هر حال تقدير فعال مايشاء است و نبايد به هيچ ترتيب با آن بازي كرد. شايد علت بي‌دردي و بی‌‌عاري و كند شدن احساسات بوده باشد. اما گاهي لازم است تصميماتي آتي گرفت و اين تصميم ها معناي زندگي يا مرگ دارد. حتي اين مواقع نيز عده اي ترجيح مي‌دهند تصميم را به تقدير واگذارند.
  • آيا انسان كاملاَ تحت تأثير محيط خود واقع مي شود و بشر چيزي جز محصول شرايط و عوامل محيط نيست؟ پس آزادي بشري كجاست؟ بشر تا حدي در انتخاب آزاد است. حتي در شرايط بدني و روحي طاقت فرسا نيز مي تواند اخگري از آزادي روحاني و استقلال فكر در خود نگه دارد. وجود بعضي افراد ثابت مي كند كه همه چيز را مي توان از انسان گرفت جز آخرين آزادي انسان را، آزادي اينكه گرايش خود را در برابر وضعي معين انتخاب كند و راه خود را برگزيند.
  • زندگاني فعال فرصتي است براي يافتن ارزش در كارهاي خلاقه و زندگي آرام فرصتي براي درك زيبايي ، هنر و طبيعت. اما در زندگي زندان كه از هر دو انسان بي نصيب است باز هدفي وجود دارد. چنين زندگاني نيز خالي از امكاناتي براي درك ارزشهاي عالي اخلاقي نيست. اين مسئله واكنش فرد است در برابر حالت موجود. اگر زندگي معنايي داشته باشد رنج كشيدن نيز معنا خواهد يافت. رنج چون مرگ و سرنوشت بخش ناگسستني از زندگي است. بدون رنج و مرگ زندگي كامل نخواهد بود.
  • طريقي كه انسان سرنوشت خود و آن همه رنج را كه به همراه دارد تحمل مي كند فرصتي است كه حتي در سخت ترين شرايط معنايي عميق به زندگي خود بدهد. تنها اين زندگي است كه ارزش فداكاري دارد.
  • انساني كه هدفي در آينده نمي بيند ناچار خود را با گذشته مشغول مي كند و اين باعث سقوطش مي شود اين واپس نگري باعث مي شد كه زمان حال( زندان) با آن همه زجر هايش كمتر حقيقي به نظر آيد اما اين شيوه براي دريافت حقيقي از زندگي موجود خطري داشت و سبب مي شد فرصت هايي كه گاه گاه براي يك زندگي مثبت بدست آيد، از بين برود.
  • آن زنداني كه اميدي به آينده خود نداشت محكوم به فنا بود. وي با  از بين رفتن اميد ، اتكاء روحاني خود را نيز از دست مي داد باعث سقوط خود مي شد و گرفتار پوسيدگي روحي و جسمي مي گرديد.
  • هر تلاشي براي باز گرداندن نيروي دروني زنداني بايد بر اين متكي باشد كه هدفي در زندگي او بيابد و آن را به او نشان دهد. نيچه مي گويد: « كسي كه چرايي براي زنده بودن دارد با هر چگونه اي خواهد ساخت»
  • اهميتي ندارد كه ما از زندگي چه انتظاري داريم بلكه بايد انديشيد كه زندگي از ما چه انتظاري دارد؟ اين سؤال هر لحظه از ما پرسيده مي شود و پاسخ را بايد با كار و رفتار صحيح داد نه گفتار و تصور.
  • وظايف و معناي زندگي از فرد به فرد و از لحظه به لحظه متغير است پس نمي توان معناي زندگي را بطور جامع پاسخ داد. افراد مختلف و سرنوشت هاي مختلف ، پس آنها با هم قابل مقايسه نيستند و هيچ موقعيتي تكرار نخواهد شد
  • هر موقعيتي پاسخي ويژه دارد گاهي انسان در وضعي قرار مي گيرد كه مجبور است به سرنوشت شكل دهد. گاهي بايد فرصت را غنيمت شمرده و تفكر كند و گاهي بايد سرنوشت را بپذيرد و بار رنج را به دوش كشد. هر موقيتي با يكتا بودن خود شخص مي شود و معمولاَ تنها يك پاسخ درست در برابر هر پيشامدي وجود دارد.
  • گاه رنج كشيدن براي ما وظيفه اي است كه نمي تونيم به آن پشت كنيم وظيفه اي كه رايكه ( Reike) را واداشت كه بگويد: « چه بسيار اندوه را بايد بسامان رساند»
  • سومين مرحله: رهايي
  • س: و يك سؤال كه هميشه پرسيده مي شود: آيا افرادي پيدا مي شوند كه چنين رفتارهاي ظالمانه و غير انساني را با يك انسان داشته باشد و واقعاَ اين كار را كرده اند؟
  • ج: در ميان انسان ها عده اي هميشه تشنه آزاررساني هستند آنها براي انتخاب نگهبان و ديگر مأموريت هاي اين‌چنيني اولويت شان اين افراد آزار رسان بود به علاوه اينكه در طي زمان در اثر تماس با آزار و خشونت احساسات  انساني شان را از دست داده بودند. اما در ميان نگهبانان افرادي با دل پر رحم نيز ديده مي شدند شايد انگشت شمار در جهان.

مفهوم اساسي لوگوتراپي

معنا خواهي: لوگوتراپي يعني معنا خواهي. تلاش براي معنايي در زندگي. اولين نيروي محركه و انگيزنده هر فرد. اين معنا براي هر فرد يكتاست و فقط اوست كه بايد آن را انجام دهد.

  • گاه علاقه به ارزشها پوششي است براي نهفتن اضطرابهاي دروني. در اين موارد بايد كوشيد علل نهايي اين تكاپوي ناآگاهانه را دريافت در اين قبيل مواقع عملاَ با شبه ارزشها روبرویيم و نمونه آن تعصب است.

بيكامي وجود: معنا خواهي و معنا جويي انسان ممكن است بيكام شود كعه آن را بيكامي وجود گويند. واژه وجود 3 صورت دارد كه:  

1) نفس وجود    

  2) معناي وجود       

3) تلاش فرد براي دريافت معنايي در زندگي شخصي

اگر اين بيكامي وجود به نوروز بيانجامد آنرا در لوگوتراپي پريشاني انديشه زاد گويند كه حاصل برخورد ارزشهاست. بطور كلي تلاش براي يافتن معنايي در زندگي و حتي شك داشتن به معنايي در زندگي  نه از بيماري به وجود مي آيد و نه به بيماري مي انجامد . نگراني انسان درباره ارزش زندگي و حتي افسردگي او، يك افسردگي روحاني است نه بيماري رواني.

تكاپوي انديشه‌اي: بايد دانست كه كوشش فرد در جستن معنايي و ارزشي در زندگي ممكن است به جاي تعادل، هيجاني در او ايجاد كند اين هيجان لازمه بشر است و از سلامت روح او جداشدني نيست. تكاپوي روحاني ميان دو قطب از هيجان مغناطيسي كه در قطبي معنا و در قطب ديگر فرديست كه خود را بدان سو مي كشاند.

تهي زندگاني: خلاء وجود يا تهي زندگاني پديده متداول زندگي امروز است. در زندگي امروز ملالت ها و بي‌حوصلگي‌ها بيش از افسردگي، انسان را بسوي روانپزشك مي كشاند كه زندگي ماشيني و اوقات فراغت زياد به اين امر دامن زده اند.

معناي زندگي: معناي زندگي از فرد به فرد، ار لحظه به لحظه متفاوت است آنچه مهم است معناي زندگي بطور اعم نيست بلكه هر فرد بايد معنا و رسالتي در زندگي و لحظه اش داشته باشد. هر فرد جوابگوي زندگي است و اوست كه مي تواند به پرسش زندگي پاسخ گويد.

عصاره وجود: پذيرش مسئوليت بطور قاطع و ملزمي در لوگوتراپي مستتراست. روش در ماني آن بر اين استوار است كه «چنان زي كه گويي بار دومي است كه زندگي مي كني در بار اول همان خطا را كرده اي كه اينك در حال انجام آني»

در لوگوتراپي معنا را از سه راه مي توان يافت:   1) انجام كاري شايسته      2) درك ارزش روحي    3) پذيرش رنج

راه اول يعني كار و فعاليت و راه دوم يعني يافتن معناي زندگي با كسب ارزش و تجربه اي مثل فرهنگ، هنر يا درك ديگري مثل عشق.

معناي عشق: تنها راهي است كه با آن مي توان ژرفاي وجود ديگري را دريافت و آگاه از وجود و سرشتش شد مگر عاشق او باشيم. به وسيله اين عمل روحاني عشق فرد مي تواند صفات شخصي و الگوي رفتاري محبوب را به خوبي دريابد وقتي چيزي را كه بالقوه در اوست و بايد جان بگيرد درك كند و آن را بالفعل سازد.

معناي رنج: در برخورد با وضعيتي غير قابل اجتناب، فرصت استفاده از بهترين ارزش و معناي حيات يعني رنج را پيدا مي‌كنيم. از اصول لوگوتراپي اين است كه محرك اصلي انسان، درك لذت و پرهيز از رنج نيست بلكه معنايي است در زندگي. فرد آماده رنج است به شرطي كه معنايي درآن باشد.

ماوراي بيماري: روانپزشكان غالباَ با اين مسئله روبرويند كه زندگي چيست؟ و درد و رنج چرا؟ كه سؤالي فلسفي است.

زندگي گذران: گذران بودن زندگي از معناي آن نمي كاهد بلكه مسئوليت ما را مي نماياند زيرا همه چيز مربوط به آن است كه اين امكانات گذران را چگونه درخواهيم يافت؟

روش لوگوتراپي: دلشوره يا دلواپسي هراسي است كه درست بيمار از آنچه مي ترسد واقع مي شود و قصد قوي يا مفرط سبب مي شود آنچه مي خواهيم نشود. در درمان دلشوره از « قصد متضاد» استفاده مي كنيم. اين روش وارونه گرايش و طرز فكر و انتظار بيمار است در اين روش قصد متضاد جاي دلشوره را مي گيرد و فرد از هراس رهايي مي يابد. مثل ترس از بي‌خوابي و درمان با قصد متضاد. چقدر مي توانم نخوابم؟ قصد سقوط را مي توان با انحراف توجه و ميل درمان كرد.

پريشاني قوم: هر زماني نوروز دسته جمعي مربوط به خود آن دوره را دارد و در نتيجه هر دوره اي نياز به درمان بخصوص دارد. تعليم و تربيتي كه انسان را محصول شرايط محيطي و وراثت مي داند او را دستگاهي بي اراده مي داند نه صاحب عقل و اختيار. درست است كه انسان محدود است و آزادي اش مرز دارد اما آزادي اش از شرايط نيست بلكه وي صاحب آزادي است در برابر شرايط وضع و برگزيدن گرايش خود.

جبر كلي: انسان نه فقط زيست نمي كند بلكه لحظه به لحظه تصميم مي گيرد كه زيستش چگونه باشد؟ وجود انسان، استعدادي است كه مي تواند بر شرايط فائق آيد و از آنها بگذرد. اين اصلي غير قابل انكار است.

ايمان روان درماني: چيزي كه همه آزادي هاي انسان را بگيرد و هيچ آزادي اي حتي كم برايش باقي نگذارد، وجود ندارد.

روان درماني انساني شده: روانپزشكي كوشيد نشان دهد كه روان انساني مكانيسم است در نتيجه درمان تكنيك و روش شد اما حال.روانپزشكي، پزشكي روانشناسي شده نيست بلکه روانپزشكي انساني شده است.

انسان چيزي در ميان چيزهاي ديگر نيست. اشياء اختياري ندارند و انسان مختار است. ديديم و خوانديم كه بشر مي تواند مثل چهار پايان عمل كند و هم مثل فرشته ها. هر دو امكان براي انسان وجود دارد. كداميك را برمي گزينيد؟

انسان همان موجودي است كه تنوره آدم سوزي ساخت و هم او بود كه مردانه با سردادن نام خداوند در آن قدم گذاشت!

                                                                                                 

 

دانلود فایل خلاصه کتاب”انسان در جستجوی معنی”

برای دانلود این خلاصه کتاب، لطفا فرم زیر را پر کنید.

[gravityform id=”5″ title=”true” description=”true”]
0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh_B
Fatemeh_B
5 سال قبل

این کتاب محشره
من کاملش رو هم خوندم
عالیه

مصطفی
مدیر
5 سال قبل
پاسخ به  Fatemeh_B

ممنونم از نظرتون… لطفا مطالب دیگر ما را هم دنبال کنید…

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x