چگونه از محیط زیست حفاظت کنیم

چگونه می توانم با هستی ارتباط برقرار کنم؟

چگونه از محیط زیست حفاظت کنیم
چگونه از محیط زیست حفاظت کنیم

انسان بر اساس دانش تجربی خود، به شناسایی محیط زیست می‌پردازد و یاد می گیریم که چگونه از محیط زیست حفاظت کنیم؛ امّا ناگزیر سر از تخریب آن در‌می‌آورد؛ چون این علم کاملاً گسسته است؛ مثلاً انسان می‌خواهد از آب استفاده کند و آب یک مایع حیاتی است که محیط زیست آن را در اختیاز ما گذاشته است.

انسان برای استفاده ازآن، با نگاه علمی مواجه می‌شود؛ در حالی که این نگاه، گسسته از کلّ هستی است؛ به عبارت دیگر، ما آب را در ارتباط با کلّ هستی نگاه نمی‌کنیم که جایگاه آب در هستی چیست ؟ما با نگاه علمی به آب نگاه می‌کنیم.

در نتیجه، ممکن است در سایر جوانب طبیعت تصرّفاتی کنیم که آن تصرّفات موجب آلودگی آب می‌شود. همان طور که امروزه رسیده و بسیاری از کشورهایی که رودخانه‌ های زلال زیادی دوست داشته اند امروزه به حدّاقل رسیده است؛ چرا که کارخانه ها فاضلاب‌های خود را وارد آن کرده‌اند؛ امّا اگر ما توجّه داشته باشیم که در عالمی زندگی می‌کنیم که اشیاء در عالم جدای از هم نیست و موجودات در هستی به هم وابسته‌اند و اگر یک بخش تخریب شود، این تخریب و ویرانی به سایر اجزاء می‌رسد.

انسان در فراز و فرودهای زندگی و برای رفع نیازهای متنوّع خود، به ویژه دانستن و در پی آن خواستن، بیش‌تر از آن‌چه که باید، تلاش کرده است تا به انتقال پیام و هم برخورداری از ارتباط بپردازد. انتقال اطّلاعات و ارتباط از بخشی به بخش دیگر یا فردی به فرد دیگر و یا میان فردی و ارتباط با هستی با توجّه یه نیازهای جامعه و نوع حکومت آن و یا بنا به فرهنگ خاصّ موجود تفاوت دارد.

سه مقوله‌ی مهم در ارتباط:

عمل انتقال

انتقال

پیام

انسان و هستی:

نحوه‌ی شناخت انسان از اشیاء، دوگونه است:

یکی علم 

 یکی حکمت

انسان برای شناخت اشیاء به آن ها روی می‌آورد و این شناخت را علم می‌نامند؛ به بیان دیگر: اگر انسان، اشیاء را به صورت اموری مجزای از هم و نامرتبط با یکدیگر در نظر بگیرد و مورد مطالعه و بررسی قرار ‌دهد، آن‌چه از اشیاء به انسان داده می‌شود، علم نامیده می‌شود.

بسیاری از علم‌هایی که ما از اشیاء داریم، مطابق تعریف ابن عربی، علم نام می‌گیرد؛ مثلاً می‌خواهیم یک درخت را بشناسیم؛ هنگامی که درخت را منفصل و بریده از کلّ هستی در نظر بگیریم، این شناسایی از درخت و علم به درخت است.

این علم به درخت کاملاً بریده و منفک از هستی است و علم تابع معلوم است. حتّی علم خداوند نیز تابع معلوم است؛ امّا حکمت، یک معرفت کاملاً متفاوت و کاملاً متمایز با علم است؛ به عبارت دیگر، در حالی که علم تابع معلوم است، حکمت حاکم بر عالم است؛یعنی حکمت آشنای با حقایق هستی است؛ حقیقتی که کاملاً به هم مرتبط، متّصل و برنامه‌ریزی شده است.

چگونه از محیط زیست حفاظت کنیم

پس انسان از طریق حکمت با چیزهایی آشنا می‌شود که از طریق علم آشنا نمی‌شود و تفاوت علم و حکمت در راه دست‌یابی به آن است. علم، معرفتی کاملاً بشری است و انسان می تواند مستقل از وحی و تعالیم پیامبران به شناسایی اشیاء و عالم و موجودات بپردازد و به آن علم پیدا کند؛ امّا حکمت، دانشی خاص است که فقط از طریق پیامبران به انسان داده می‌شود.

حال سؤال این است که با کدام یک از این دو نوع معرفت می‌توانیم محیط زیست را حفظ کنیم. بحث طبیعت و محیط زیست و این که انسان چگونه می‌تواند با آن ارتباط داشته باشد و آن را حفظ کند، مربوط به بحث و مبانی نظری محیط زیست است.

بشر برای زندگی‌کردن به ادوات زندگی نیاز دارد و برای تأمین بین ادوات، ناگزیر است که طبیعت را به استخدام خود در‌آورد و طبعاً بشر دانش خود را در جهت این استخدام به کار می‌برد.

تمرین:

چند نمونه از ارتباط انسان با هستی و طبیعت را ذکر کنید که منجر به تخریب در هستی شده است.

از طرف دیگر، تفکّر عرفانی، ما را به تغییر در عالم بیرون تشویق می‌کند و این منجر به عدم پیشرفت می‌شود. ما اگر بخواهیم در طبیعت فاعل باشیم، قبلاً باید ظرفیت قابلیّت خود را پر کرده باشیم، اگر به عنوان موجودی تهی به لحاظ معرفتی و به لحاظ شناخت هستی و حقایق آن وارد شناخت هستی و تصرّف در عالم شویم، این حرکت نهایتاً منجر به سلطه‌ی مورد شناخت، بر ما منتهی می‌شود؛ یعنی انسان می‌آید از طبیعت استفاده کند، ولی در نهایت محکوم دست خود می‌شود؛ مثلاً: اگر شما بخواهید با یک چکش به دیوار بکوبید، ضرورتاً آن کوبه‌ی چکش شما اگر بخواهد فاعلیّت خود را به نحو صحیح به اجرا در‌آورد تا آن میخ بر دیوار نشیند و فرو رود، این کوبه‌ی چکش باید از جنس خیلی محکم و قوی مثل آهن باشد. اگر از جنس نرم مثل موم باشد، میخ به جای این‌که در دیوار فرو رود، در چکش فرو خواهد رفت.

اگر انسان به عنوان موجودی که در عالم است، جایگاه خود در هستی را بشناسد و به خود کیست و چیست و چه ارتباطی با کلّ عالم دارد این موجود منفصل و بی‌ریشه است و اگر انسان جایگاه خود را بداند و بعد به تصرّف در طبیعت بپردازد، تصرّف به معنای اصلی کلمه است؛ یعنی می تواند فاعلیّت خود را در هستی به ظهور برساند.

ابن عربی سه مطلب را در مورد انسان می‌گوید :

انسان موجودی است که فطرت الهی دارد (بر اساس نگاه اسلام به انسان)

 انسان در درون خود، همواره احساس ضعف می کند؛ مثلاً: از یک پشه آزرده می‌شود.

انسان همیشه قدرت را دوست دارد. خداوند در میان همه‌ی این موجودات فقط انسان را به صورت خود آفریده؛ پس اگر به صورت خود آفریده، باید احکام الهی را داشته باشد؛ یعنی قدرت داشته باشد خلق کند.

با این توصیف، انسان در وضعیت وحشتناکی قرار می‌گیرد؛ زیرا از یک سو درونش فقر است و از سوی دیگر، زمینه‌ی اعمال قدرت دارد؛ پس درونش تنازع صورت می‌گیرد.

انسان نحوه‌ی ارتباطش یا با خدا است یا با سایر انسان‌ها و اشیاء ومی‌بایست بر اساس صورت الهی خود عمل کند چون موجب سرکشی می‌شود؛ بلکه باید بر اساس حق با دیگران ارتباط داشته باشد.

حقّ طبیعت یا هستی چیست؟

ما حق را نمی‌شناسیم؛ مگر هدف از آفرینش را بشناسیم و خلق اشیاء را تنها خالق آن‌ها می‌شناسد. هیچ انسانی قدرت ندارد خلق را بشناسد؛ در نتیجه، نمی‌تواند حقّ اشیاء را بشناسد و سرانجام آن‌ها را تخریب می‌کند.

اصل پیشگیرانه:

در آسیب‌شناسی محیط زیست، ممکن است به این‌جا برسیم که بگوییم محیط زیست بر اثر فلان عوامل تخریب می‌شود. چه بسا بر اثر مطالعات گسترده هم عوامل تخریب را بشناسیم؛ ولی نمی‌توانیم جلوگیری و درمان کنیم.

عرفا می‌گویند در محیط زیست و هستی، ما باید نگرش پیشگیرانه داشته باشیم؛ مثلاً: ما در بسته‌بندی برخی مواد غذایی مثل شیر، ضرورتاً برای بیش‌تر کردن مدّت ماندگاری این مواد غذایی، از موادی که سرطان‌زاست، استفاده می‌کنیم و ناگزیر به استفاده از آن مواد هستیم.

ما به سرطان‌زا بودن این مواد آگاهی داریم؛ ولی نمی‌توانیم پیشگیری کنیم؛ یعنی ما در وضعیت بحرانی قرار داریم که آگاهانه تن به این کار می‌دهیم.

تفاوت نگرش‌های سنّتی و مدرن به هستی :

سه مقوله: نظم، غایت، و ذومراتب بودن عالم

توضیح این که: در نگرش سنّتی، عالم دارای نظم است و غایت دارد؛ یعنی در جایی ختم می‌شود، ذومراتب است؛ یعنی عالم مادّی تنها مرتبه‌ی این عالم نیست. همه‌ی این‌ها در نگرش سنّتی جایگاه دارد؛ ولی مدرن، آن را نمی‌پذیرد.

در مورد نظم:

ضرورتاً هر کس که نظم را می‌پذیرد، چیز طبیعی را نمی‌پذیرد. کسی که با ایمان به خدا قایل است، ممکن است نتواند انتظامی در طبیعت برقرار کند؛ به خلاف کسی که در فیزیک دیدگاه نظم در عالم و یا چیز طبیعی را اختیار می‌کند؛ چون او باید جای هر چیزی را نشان دهد.

در مورد غایت نیز کسی که با ایمان به غایت نگاه می‌کند، ممکن است نتواند غایت را در کلّ هستی به ما نشان دهد و درمورد ذومراتب بودن عالم، یعنی اشیاء این هستی، حقیقت واحد را نشان می‌دهد و در نتیجه دارای مراتب است. مسأله‌ی بعدی:در مورد روح طبیعت و هستی و اشیاء آن است. وقتی حیوانی (گوسفند) را سلّاخی می‌کنند، می‌گویند روح ندارد و تنها انسان است که روح دارد؛ امّا در نگرش سنّتی، همه‌ی حیوانات را دارای نفس می‌دانند؛ بلکه برای همه‌ی هستی قایل به روح هستند.

اگر انسان بیش از موجودی صرفاً جاندار ناطق باشد و عمری که در کره‌ی خاکی به سر می‌برد، بخشی از حیات ابدی او باشد، در آن صورت، امور انسان با صرف عمل سالم تمشیت نمی‌شود و بشر همچنان دغدغه دارد و این جا بحث عمل صالح (جایگاه وجودی انسان) به میان می‌آید.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x